سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختران ناز وخوشکل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دختران خارجی

    نظر

1"ملانصرالدین برای پسرش قبل از بلوغ زن خواست. یکی از دوستانش گفت:خوب بود صبر می کردی سن وعقل پسرت زیاد می شود ان وقت برایش زن می گرفتی ملاگفت:عجب اشتباهی می کنی اگر او بالغ شود و عقلش برسد که زیر بار این حرفها نخواهد رفت!

2"دو دورغگو به هم رسیدند اولی گفت:یک روز تو پم را شوت کردم رفت کره ماه خورد تو سر یکی و برگشت !دروغگودوم گفت:عجب پس ان توپی که خورد تو سرم تو شوت کرده بودی!

3"یک روز مردی خرش را در جنگل گم کرد وقتی به دونبال ان می گشت یک گور خر یپداکرد به گور خر گفت:ای کلک !لباس ورزشی پوشیدی تا تو را نشناسم!

4"اتوبوس به چهار راه رسید پیر مردی عصایش را پشت شاگرد راننده گذاشت پرسیداینجا چهار  راه سعدی است شاگرد گفت:نخیر اقا این جا ستون فقرات بنده است!

5"یک روز فیله و گنجشکه دعوایشان می شه فیل با ضربه خر طومش گنجشک رانقش زمین می کند فیله می گه:حالا دیدی زور کی بیشتر است گنجشکه که همه پرهایش ریخته بود میگه حالا کجایش را دیدی ؟من تازه کتم را در اوردم! 

6"پدر گفت:پسرم ،برو دفتر وکتابت را  بیاور تادیکته ات را بگویم.پسرگفت:نمی توانم من عادت دارم فقط مامان به من دیکته بگوید .پدر فکر کن من امروز مادر تو هستم نه شما مامان  نیستید...چون فقط مامان می داند شکلات ها کجاست!

7"مریض اقای دکتر چند شب است که خواب می بینم چند نفر از دوستانم وارد اتاقم می شوند ودست هایشان پر از شیرینی است ولی همین که مرا می بیندفرار می کنند.دکتر خوب حالا می خواهید دوای به شما بدهم که دیگر از این خواب ها نبینید.نه اقای دکتر می خواهم کاری بکونید که ان ها فرار نکند ومن شیرینی هارا بخورم!

8"معلم ایا کسی از شما کاری خوبی کرده است که دیگران را خوشحال کند ؟علی بلند شد گفت:بله اقا امروز که من از خانه بیرون می امدم مادر بزرگم گفت:خیلی خوشحالم که به مدرسه می روی ومن از دست تو خلاص می شوم!

9"اولی: اقا می شود یک سوال بپرسم دومی: نه ساعت سه نیم نیمه شب چه وقت سوال کردن است.اولی: متشکرم می خواستم بدانم ساعت چند است!

10"در یک مجلس میهمانی زهرا سر سفر به پدر خود گفت:باباجان باباجان!پدر گفت:ساکت!مگر به تو نگفتم که نباید سر سفره حرف بزنی؟ بعد از اینکه ناهار تمام شد پدر گفت:زهرا جان حالا حرفت را بگو. زهرا جواب داد:دیگر دیر شد چون یک مگس در سالاد شما بود و ان را خوردید!

11"به مردی گفتند :پسرت رکورد شکسته است مرد گفت:بی خود شکسته است من که پولش را نمی دهم!

12"اصفهانی موز می خورد معدش تعجب می کند!

13"پدر: راستی صبح چی می خواستی بگویی؟پسر باباجان نمی خواهم شما را بتر سانم ولی معلم ریاضی گفت:از این به بعد هر کس مسئله ی ریاضش را اشتباه حل کند تنبه می شود

14"مادر :پسرم مهمان داریم سعی کن با ادب باشی برای همین به جای خوردم بگو صرف کردم به جای امد بگو تشریف اوردپسر تو کوچه بازی می کرد زمین خورد ودستش خونی شد مادر پسرم چی شده است پسر زمین صرف کردم خون از دستم تشریف اورد!

15"روزی مادر یک مگس به بچه اش گفت:مواظب باش که پیش ادم ها نروی چون ان ها خیلی خطرناک هستند بچه مگس گفت:نه مادر جا ن ادم ها مهربان هستند چون هر وقت پیش ان ها می روم برایم دست می زند!

16"اقا بیژن رفته بود تا چهار پایه ی بلند همسایه را قرض بگیرداما وقتی چهار پایه ی همسایه را دید می خواهم سقف اشپز خانه رابرای همسرم تمیز کنم ولی چهار پایه ی شما خیلی لق است می ترسم بیفتم و دستم بشکند .همسایه گفت خیالتان راحت باشد اصلا جای نگرانی نیست این چهار پایه مخصوص شکستن گردن  است چهار پایه مخصوص شکستن دست را یکی از همسایه ها برده وپس نیاورده است!

17"ملا خر ش را در بیابانی به سختی می زندرهگذری گفت:ای سنگدل چرا این چهار پای بیچاره را می زنی؟ ملا گفت:ببخشید نمی دانستم با شما نسبت خوشاوندی دارد!

18"روزی زن ملا نصر الدین غذایی طبخ کرده بود با دیگ نزد ملانهاد  هردومشغول خوردن شدند،ملا گفت:خوب غذایی است،حیف جمعیت برای خوردن ان زیاد است .زن گفت:دیگر چه جمعیتی کمتر از این که من باشم وتو؟گفت:از این کمتر که من باشم ودیگ!

19"روزی ملانصرالدین با جمعی در صحرا عبور می کرد گاوی صدا کرد،گفتند :ملا گاو تو را صدا می کند برو ببین چه می گویدملا نزدگاورفته برگشت وگفت:می گوید :سبب اینکه با این خرها بگردش امدی چست!

20"شخصی نزد ملانصرالدین رفته گفت:من هر چه می خورم نمی توانم هضم کنم تکلیف چیست؟گفت:اهمیت ندارد هضم شده!

21"می گویند ملانصرالدین گوسفندی دزدیده کشته گوشت او را احسان داد از او پرسیدند که چرا چنین کردی؟گفت:ثواب صدقه با گناه دزدی برابر است در این میانه پیه ودنبه قلوه وپوست هم منفعت ماست!

برای خواندن تمام لطیفه به وبلاگ شهر عشق وخنده 20مراجعه کنید لینک ما نیز استwww.iranasheghan.mihanblog.com